پیله و پروانه

 
شخصی نشست و ساعتها تقلای پروانه برای بیرون آمدن از سوراخ کوچک
 پیله راتماشا کرد 
آن گاه تقلای پروانه متوقف شد و به نظر رسید که خسته شده و دیگر
نمی تواند به تلاشش ادامه دهد
 
آن شخص مصمم شد به پروانه کمک کند و با برش قیچی سوراخ پیله را
گشاد کردپروانه به راحتی از پیله خارج شد، اما جثه اش ضعیف و بالهایش
پروکیده بودند
 
آن شخص به تماشای پروانه ادامه داد
او انتظار داشت پر پروانه گسترده و مستحکم شود و از جثۀ او محافظت
 کند  اما چنین نشد!
  
در واقع پروانه ناچار شد همۀ عمر را روی زمین بخزد و هرگز نتوانست با
بالهایش پرواز کند
 
 
آن شخص مهربان نفهمید که محدودیت پیله و تقلا برای خارج شدن از سوراخ
 ریز آن راخدا برای پروانه قرار داده بود، تا به آن وسیله مایعی از بدنش
 ترشح شودو پس از خروج از پیله به او امکان پرواز دهد
 
 
گاهی اوقات در زندگی فقط به تقلا نیاز داریم! 
 
اگر خداوند مقرر می کرد بدون هیچ مشگلی زندگی کنیم، فلج می شدیم
به اندازۀ کافی قوی نمی شدیم و هرگز نمی توانستیم پرواز کنیم
 
 
من نیرو خواستم و خداوند  مشگلاتی سر راهم قرار داد، تا قوی شوم
من دانش خواستم و خداوند مسائلی برای حل کردن به من داد
 
 
من سعادت و ترقی خواستم و خداوند به من قدرت تفکر و زور بازو داد تا
کار کنممن شهامت خواستم و خداوند موانعی سر راهم قرار داد، تا آنها را
از میان بردارم
 
 
من انگیزه خواستم و خداوند کسانی را به من نشان داد که نیازمند کمک بودند
من محبت خواستم و خداوند به من فرصت داد تا به دیگران محبت کنم
 
 
 
... من به آنچه خواستم نرسیدم
اما
آنچه نیاز داشتم، به من داده شد!
 

 

به قدرت تنه درخت عادت کرده ایم!

وقتی فیل هنوز کودک است یک پایش را به تنه ی درختی می بندند .فیل بچه هر چه هم که تقلا کند نمی تواند خودش را آزاد کند.اندک اندک به این تصور عادت می کند که تنه درخت از او نیرومند تر است!

هنگامی که بزرگ می شود و قدرتی شگرف می یابد تنها کافی است یک نفر طنابی دور پای فیل گره بزند و او را به یک نهال ببندد.فیل تلاشی برای آزادکردن خودش نمی کند!!

همچون فیل ها پاهای ما نیز اغلب اسیر بند های شکننده اند.اما از آنجا که هنگام کودکی به قدرت تنه درخت عادت کرده ایم شهامت مبارزه را نداریم. بی آنکه بفهمیم تنها یک عمل متهورانه ی ساده برای دست یافتن ما به آزادی کافی است!!!

                                                   مکتوب ـ پائولوکوئلیو

                                                     

پیوند

عشق بورز نه بخاطر ایجاد پیوندبین دو شخص ایستا . عشق بورز همچون گردابی زاینده.عشق بورز همچون رقصی چنان پر تب و تاب و با حرکاتی چنان سریع که نتوان دریافت که کدام عاشق و کدام معشوق است.و رقص ادامه می یابد ژرفتر و ژرفتر.رقصنده ها محو می شوند و تنها رقص باقی می ماند.

هستند کسانی که با احساسات خود کنار می آیندو هستند کسانی که با همین احساسات می جنگند.ولی هر دو اسیر احساسات خواهند ماند.باید از دایره این پیوند ها رها گردی . باید تماشاگر باشی . یک ناظر!

هر پیوند تنها آزمونی است تا تو را برای پیوند غایی و برای عشق غایی آماده سازد.این تمام چیزی است که مذهبی بودن را توصیف می کند.

عشق نباید مخاطب داشته باشد.عشقی که سوی دیگری جهت یافته است عشق حقیقی نیست .معشوق بودن را بیاموز!بنابراین مسأله این نیست که مخاطب عشق تو کیست.مسأله تنها این است که دیگران عشق را در تو بیابند.

وقتی همسن تو بودم...

عمویم گفت:((چطور به مدرسه می روی؟))

گفتم:(( با اتوبوس))

پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم ۱۰ کیلومتر پیاده میرفتم))

عمویم گفت:((چقدر بار را می توانی بلند کنی؟))

گفتم:((یه گونی برنج))

پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم یه گاری رو حرکت میدادم))

عمویم گفت:((تا حالا چند بار دعوا کردی؟))

گفتم:((دو بار و هر دو بار کتک خوردم))

باز هم پوزخندی زد و گفت :((من وقتی همسن تو بودم هر روز دعوا میکردم و هیچ وقت کتک نمیخوردم))

عمویم گفت:((چند سالته؟))

گفتم:((نه سال و نیم))

بادی به غبغب انداخت و گفت:((من وقتی همسن تو بودم ده سالم بود!))

مترجم:منیژه گازرانی

تفکری در ذهن دانشجوی ریاضی:

اگر از این همه غم که در مورد مسائل دنیایی داری روزی صد بار مشتق بگیری و از اضطراب هایت ریشه n ام بگیری و از ترسهایی که روزانه از غیر خدا پیدا می کنی در صفر حد بگیری،آنگاه خواهی دید مجموع مصائب به سمت صفر میل میکنند و lim امید در قلب بینهایت می شود! اگر نتوانستی بر مصائب چیره شوی ، میتوانی به تعداد دلخواه از هوپیتال استفاده کنی!

اگر در اندیشه ات نسبت به مسئله ای مزاحمت احساس کردی ، اندیشه ات را به "جزء صحیح دوری از گناه" ببر و بگذار تا ناخالصی های ذهنت را بگیرد و ذهنی بدون تشویش به تو تحویل دهد . اندیشه ات را میان انس با خدا قرار بده تا بنا به قضیه فشردگی روح تو نیز به اوج برسد. و در آخر از روحت انتگرال بگیر  و بگذار روح تو مانند مجموعه ای باشد که بالاترین کران آن محبوبیت پیش خدا باشد! 

 

خدایا!

  • خدایا ! در برابر هر آنچه انسان ماندن را به تباهی می کشاند مرا با نداشتن و نخواستن رویین تن کن!
  • همین خدایی که اینچنین با کسی که دوست داشتن را می داند به آسانی کنار می آید خود را از چشم آنکه جز فهمیدن نمیداند پنهان می دارد!
  • خدایا ! به جامعه ام بیاموز که تنها راه به سوی تو از زمین میگذرد اما به من بیراهه ای میانبر نشان بده.